خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

____ایستگاه ششم

امروز پیش از ظهر از خانه زدم بیرون .....چندتا کتاب را لیست کرده بودم تا از کتابفروشی بخرم.....دیگر برای خانه نشینی باید فکری کرد.... میترسم خدایی نکرده طلای بیست و چهار عیارمان مفت مفت از دستمان برود .... وقت را میگیویم....همان که میگویند طلاست ....حتما شنیده ای ....سوار خط واحد که شدم هوا گرم بود.... اتوبوس هم خالی .....صندلی داغ .... صندلی داغ..... برنامه ای بود به همین اسم؟! ..... حوالی سال ۸۲ یا ۸۳ بود.... یادم است آن روزها حسابی کارشان گل کرده بود ..... "داریوش کاردان" هم که بدجوری جو داده بود به برنامه....حالا بماند که چه گذشت و کاردان رفت و بعدی آمد و بعد هم بعدی و الی آخر.... ولی یادم است چند قسمت اش شده بود سر مجلس سیمای دولتی ..... هر از گاهی که کفگیرشان به ته دیگ میخورد قناعت میکردند به همان چند قسمت ..... قسمتی که "قالیباف"مهمان بود ..... حسابی جو گیر شدم و من هم چند قطره اشک طمساح ریختم..... بچه بودم دیگر.... تازه پانزده سالم شده بود.....یا برنامه ای که به مناسبت روز تسخیر لانه ی جاسوسی" معصومه ابتکار" را برده بودند و نشانده بودند روی صندلی بامبوی آفریقاییشان.....اصلا شاید بخاطر همین که از آفریقا آورده بودند اسمش شده بود صندلی داغ؟!.....بگذریم.... آنچنان این زن پیاز داغش را زیاد کرد که من هم رگ غیرتم باد کرد.... میگفتم اگر من آنجا بودم تک تک آن صهیونیست های بی همه چیز را میکشتم(میدانم سفارت آمریکا بود و همه هم اتباع امریکایی.... ولی مگر نمیدانی هر چه هست زیر سر این صهیونیست هاست) !!!!..... آن قسمتی که "شمعخوانی" را آورده بودند که دیگر نگفتنیست.....آدم دلش کباب میشد برای این مرد گنده.....همان روزها انتخابات دوره ی نهم بود و عمرا اگر" محمود" فکر میکرد روزی میرسد که این همه کار میریزد سرش( همان کشتن مردم بی گناه و جوانان مد نظرم است )....(این قسمت بدلیل ترس از فیلتر شدن حذف شد)....بگذریم....برنامه خوبی بود ....البته برای آن روزها..... ورژن وطنی برنامه های "لری کینگ "بود....(لری کینگ همان است که بعد ها محمود را نشاند روی صندلی داغ خودشان توی cnn ).... ولی جایی خواندم که کاگردان صندلی داغ خودمان در تکذیب تقلیدی بودن برنامه اش گفته بود "  اصلا لری کینگ کی هست ؟ "..... و اصل همان جا بود که من به صداقت صدا و سیمای دولتی  خودمان ایمان آوردم!!!!....حالا تو باز هم بشین  بیست و سی نگاه کن و گفتگوی ویژه ی خبری.....از خانه ی ما تا کتاب فروشی به قاعده ی یک عمر راه است .....فعلا که همین صندلی داغ خط واحد خودمان را عشق است......

پی نوشت : بعد از انتخابات دهم تازه یادمان افتاد و فریاد زدیم ن.ن.گ  م.ا  ن.ن.گ م.ا  ص.د.ا و س.ی.م.ا.ی  م.ا.... ولی صد حیف که دیگر دیر شده بود به قول محمود ممه را لولو برده بود....


گیرم که میبرند و میزنند و میکشند....گیرم که میکشند و میکشند و میکشند .....با طفل های غنوده در بر مادر چه میکنند؟....میلاد را علامت ممنوع میزنند!....


یادم باشد این پست هیچ ربطی به یازده سپتامبر و آتش زدن قرآن نداشت....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد