چی بگم دریا چه آبی شده بود
پر ِ از قرمزیه گلا ی قالی شده بود
نه مث اینکه دارم خواب می بینم
خونه ی مادر بزرگ بود که توی خواب می دیدم؟
حوض آبی وسط حیاطشون بود یادمه
ماهی قرمز ،ماهی گل گلی بود خوب یادمه
کناره پنجره ها گلدو نای گلی بودن
تو او نا غم جا نداشت گلای کاغذی بودن
تخت چوبی می زدیم کنار هم زیر درخت
بازی و شادی می کردیم پیش هم بی غم وقت
کنار شمع دونی ها آب واسمون آینه میشد
گلدون خاطره ها رو طاقچه ی دل جا میشد
ماردم بهم می گفت عزیزکم چیزی می خوای؟
گردو یی ، سیبی ،انار ،آلوچه ای بازم می خوای؟
وقت بازی که میشد گرگ میشدیم بدون ترس
من میگفتم که بیا ، گرگه منم ولی نترس
هر جوری بود می گرفتم تو رو من آخر کار
نه با دندون با نگا ه و اشاره بی اختیار
چقده رنگی بودن خاطره ها تو اون روزا
سبز و قرمز , اناری , آلوچه ای بودن روزا
آره اون روزا واسم دریا بودش حوض خونه
ماهی گل گلی هم عالمی داشت تو اون خونه
ولی تو نذاشتی بیشتر بمو نیم تو اون روزا
گفتی باید که بریم بسته گرگم به هوا
آخ که اون روزا چقد خواستنی و خوشمزه بود
واسه من بهتر از اون روزا دیگه روزی نبود .
ایستگاه جدیدت مبارک دوست من.
نارنجی ها رو نخوندم. اما چطور بگم چقدر قشنگ نوشته بودی حس نوشته های سیاه رو.
کاش میخواندی ..... نه برای من ..... برای حس زیبای خودت .....
سنت بچه بود رفیق یا فکرو رفتارت؟؟؟؟؟
نمیدونم
شایدم حق با اونه
منم نمیتونم
اصلا این دل راه نمیده ک ب کوچیکتر از خودم دل ببندم
بخوام دل ببندم هم فوری میزنم تو سره دلم ک خفه شو زر زیادی نزن.
هم سنم....هم فکرم.....هم رفتارم....خب شاید حق با تو باشد رفیق.....ولی....