آخرین باری که با هم بیرون رفتیم همین تازگی ها بود ..... آن هم برای حرف زدن و خالی کردن خودمان..... شاکی بود ..... من هم ..... البته بیشتر او ..... از زن بودن ...... از محدودیت .....که زن محدودیت دارد ..... که زن ال است و زن بل است .....سختی زندگی فقط برای زنهاست ..... مرد فلان است و مرد چنان است ...... ترجیح دادم بیشتر گوش کنم و حرفی نزنم ..... تایید کنم و موافق باشم ..... روزمرگی کلافه اش کرده بود ..... خستگی بیکاری اش بد جوری نشسته بود روی صورتش..... میگفت سخت ترین کار دنیا بی کاری است و چه راست میگفت ..... این بار هم مثل همیشه قهوه ی فرانسه خوردیم ..... بعد از قهوه هم شکایت هاش ادامه داشت ..... با اینکه همین یک ماه پیش رفته بود تایلند دیدن برادرش باز هم دلش مسافرت میخواست ..... میگفت دلم میخواهد کوله ام را ببندم و بزنم به جاده ..... بروم تا روزی که خسته بشوم ..... نمیدانستم باید چه جوابی به این همه خستگی و بی حوصلی اش بدهم ..... نمیدانستم جوابم برای زن بودن او چیست؟...... یاد ترانه ای فرانسوی افتادم که توی کتابچه ام یادداشتش کرده بودم ..... دفتر را بیرون کشیدم و خواندم ...... زن یعنی لطافت ..... لب خنده ای کافی است تا دودمان مردی را به باد بدهد ..... خواندم و دلش کمی آرام گرفت ......
پی نوشت: زن یعنی لیلی و مرد یعنی مجنون ..... زن یعنی شیرین و مرد یعنی فرهاد ..... زن یعنی ژولیت و مرد یعنی رومئو ...... زن یعنی چشمه ی هر چه دوست داشتن.....زن یعنی لطافت ...... یعنی زیبایی ..... زن یعنی عشق ...... مرد یعنی تعصب , یعنی غرور ..... مرد یعنی دلباختگی به قدمت تاریخ .... ولی حیف که زنان ما زنانگی و مردان ما مردانگی را پاک فراموش کرده اند.....
زن زنانگی ای داشت و لطافتی که کنارش زبری مرد نرم می شد. مرد حصارش می شد. لطافتش را لمس می کرد و نوازشش می کرد. مردی سراغ داری این روز ها؟ یا مردانگی؟
اگر تو زن و زنانگی سراغ داری من هم مرد و مردانگی سراغ دارم......
نوشته هاتون حس نوشته های بلانش را دارد!...
و اینکه من کاملا حس میکنم که قیلا وبلاگی داشته اید که من می خواندم!
خوب دوستیم با هم ..... خیلی هم نزدیک..... و اینکه من قبلا وبلاگ داشتم و شما نمیخواندید.....
لطفا لینک ما را تصحیح کنید!...
چشم ....
2 بار اینجا کامنت گذاشتم ثبت نشد...الان که فکر می کنم می بینم که خوب بود ثبت نشد...گله بود...از تو گله کردم...اما حالا می گم خوب شد که ثبت نشد...فکر کردم مرا یادت رفته.....مرا که یادت نرفته...نه یادت نرفته..یادت نرفته....
می دانی شده روزهایی که یادم برود حتی جنسیتم چیست اما این قلم زدن من این ریختن احساسم اینجا یادم می اندازد که حس زنانگیم حسم حسم فراموش شدنی نیست.......
گله چرا؟ ..... من اگر خودم را فراموش کنم تو را قراموش نمیکنم بلانش عزیز..... تو را نمیدانم ولی چقدر زیاداند آنهایی که حسشان پریده ..... خودم را هم میگویم .....
از دوستی با بلانش به دوستی با شما رسیدم مسافر خط واحد 89
خوشحالم با دوستی با شما در این دنیای مجازی
با اجازه لینکتان کردم
من هم از دوستی با شما خوشحالم ..... اجازه ی ما هم دست شماست....
زنانگی ها انقدر بی نتیجه ماند که بیات شد. خراب شد. رویش را یک لایه از خشونت گرفت و همین طوری ماند. مرد ها از دستش دادند. نه؟
مردانگی هم شد غرور بی جا .... شد محدود کردن..... نمیدانم ..... دو طرفه بود .... ولی ...... حیف آن زنانگی ها و مردانگی ها ....
خیلی هم مطمئن نباشید!شاید من هم قبلا وبلاگی داشته ام...
اصلا من دیگر به هیچ چیز مطمئن نیستم......شاید....
حیف مردانگی و زنانگی هایی که کنار هم ضرب و تقسیمش هم که می کردی اخرش از توش عشقی در میامد که لیاقت گفتن و نوشتن داشت. حالا با تمام محدودیت ها و (این قسمتش را سانسور می کنم) .
راستی اسم من مداد گلی ست رفیق. مداد گل نیستم که لینکش کرده ای.
هنوز هم هست ولی دیگر برای ما نیست ..... خودم را میگویم رفیق.....
چشم ولی اینجوری شناسه تری.....
اگر به شناسه تریست که هیچ
وچه بدترکه مردوزن انسان بودنوفراموش کردن!!!!!!!!!!!اگه بازم دیدیش نوشته ی روزگارسیاه منم براش بخون دلم براش میسوزه خودمم یه روزگاری باخداسراینجورمسایل دعوامیکردیم فحشومیکشیدم بش لقدومیگرفتم در............امااتش بس دادیم یادت باشه حرف دارم واست سرجنگ باخدا لطفااینوتاییدنکن
حیف ک زنان ما زنانگی شان و مردان ما مردانگی شان را از دست داده اند.........