خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

____ایسنگاه بیست و نهم

امروز بعد از سه روز از خانه زدم بیرون.... رفتم سوار خط شدم.....میخواستم از بازار کتاب بخرم .....آن هم 5 تا!!....با کلی ذوق از پله ها ی اتوبوس بالا رفتم....ولی!!....ولی آن وقت روز هیچکس توی اتوبوس نبود!....ساعتم را نگاه کردم ....ساعت 2:05 بعد از ظهر.... ولی!.... خوب حتما مردم حال بیرون آمدن را نداشتند!..... حتما تازه نهار را خورده اند و لم داده اند جلوی تلویزیون ....اصلا کدام احمقی این وقت روز از خانه میزند بیرون؟!.....آن هم برای کتاب خریدن؟!.... حالا من این همه راه را باید به کی گیر میدادم؟.... به کی زل میزدم؟..... اصلا من امشب توی خط واحد 89 چی بنویسم؟..... هوا هم که دیگر تعریف کردن ندارد....سرد شده دیگر!.... البته نه زیاد.....باران هم که قربانش بروم با ما قهر کرده.... انگار نه انگار که یک ماهی از پاییز گذشته!.... دریغ از یک قطره !.... هی !!!....اتوبوس هم بی مسافر عجب دلگیر میشود ها!؟..... انگاری نشسته ای میان کلی صندلی توی یک سالن خالی.... نه بازیگری.... نه تماشاچی.... برای کوچکترین صدا هم گوشهات تیز میشود.... تازه فقط خیابان میبینی....آن هم کمی برفکی.... آخر اتوبوسش کثیف بود....راننده هم از آن بی کله ها ....انگاری نشسته بود پشت فانتوم.... همچین ویراژ میداد که نگو.... هر ایستگاهی هم که عشقش میکشید ترمز میکرد!....ولی دریغ از یک مسافر.... اصلا بی خیال مسافر.... گیر میدهم به خودم.... مگر نمیشود!؟..... این روزها همه خودگیری دارند....من هم یکی از آنها!.... پنجره را باز کردم تا همین چند میلیمتر مویی هم که دارم هوایی بخورد....زل زدم به کفش هام و شروع کردم به خود گیری....

پی نوشت: عجب پدر سوخته ایست این کارگردان! -مهران مدیری را میگوبم بابا- .... چجوری همه را خود گیر دار کرده!....

راستی, از این خود گیری سهم من فقط همان زل زدن به کفش هام بود !.... بقیه اش را خرج بقیه کردم....همان بقیه که وول میخورند توی کله ام!!....
نظرات 14 + ارسال نظر

حالا من این همه راه را باید به کی گیر میدادم؟.... به کی زل میزدم؟
این خیلی باحال بود!
ولی من اگه جای تو بودم یکی یه دور روی همه ی صندلی های خالی می نشستم از بس که اتوبوس ها همیشه تا خرتناق پرن!!!
حالا کتاب خریدی؟‌. اگه خریدی چی خریدی؟!
امضا:‌یک فضول!

با حالی از خودتان است.... دفعه ی بعد اگر اتوبوس خالی به تورمان خورد این کار را هم میکنم.....آخر دیگر کاری نمانده که توی واحد نکرده باشم....5 تا نه ..... 4تا .... سر دسته های وارگاس یوسا را.....مجموعه داستان کوتاه از ویرجینیا وولف.....تمام زمستان مرا گرم کن از علی خدایی.....همشهری داستان آبان هم آمده بود..... اینها را خریدم.....

صبا 10 آبان 1389 ساعت 12:09 ب.ظ http://naghshonegarsaba.bloghaa.com/

چه خوب که کتاب جدید خریدی...از این خوگیری ها هم خیلی خوب است هم برای خود هم برای دیگران...

بله خیلی خوب است..... ولی با این ها تقریبا یک دو جین کتاب نخوانده دارم.... خود گیری هم که کار همیشگی است .... کلی هم خوب است....

بلانش 10 آبان 1389 ساعت 01:16 ب.ظ

معلوم است گیر دادی به خودت..مخصوصا به این موهای چند میلیمتریت....من وول می خورم توی کله ات...می دانم...حال کردی اعتماد به نفس راااااااا

یعنی اینقدر تابلو است!!!..... معلوم است که تو هم هستی.....خوب مگر من که وول میخورم توی کله ی تو عیبی دارد!؟!؟!..... دیدی من هم میدانم..... ما هم داریم از این اعتماد به نفس ها.....

بلانش 10 آبان 1389 ساعت 05:37 ب.ظ

یعنی چه من هم هستم؟فقط من باید باشم...دهاااااا

خوب همه اش باشد برای خودت.....بیا .... این هم همه اش !!....

مداد گلی 10 آبان 1389 ساعت 10:01 ب.ظ http://medad-goli.blogfa.com

حالا خود در گیری ات با ادم هایی که توی کله ات وول می خورند به کنار. یعنی راسش دستم که به توی کله ات نمی رسد که بخواهم چیزی گیرم بیاید و حرفی بزنم. اما خب دگر گیری که میشود داشته باشم. مثلا این که چه گیری داده بودی امروز (امشب) به عدد ها. دیدی چه همه عدد به کار بردی.
راستی شب ها می نویسی توی خط واحدت؟ آدم شبی تو؟ (هم)

خوب یعنی تو دستت به خودت نمیرسد؟!؟!....عدد!! زیاد نبود که!!!....زیاد یک داشت......نوشتن که شب و روز ندارد ..... هر وقت خوب آمد مینویسم....

نرگس 10 آبان 1389 ساعت 10:25 ب.ظ

اما من وقتی تو اتوبوسم به جای رفتن تو نخ مردم توی ماشین.میرم تو نخ خیابونو مردم بیرون ماشین
عالمیه واسه خودش.
اصولا تو اتوبوس یه جای ثابت دارم.اولین صندلی سمت چپ کنار پنجره.
اولو چپم نبود مهم نیس ولی باید کنار پنجره باشه اگه کنار شیشه نباشم حس خفگی دارم احساس میکنم هیچ روزنه ای واسه رفتو امد نگاهم نیس.

من هم بعضی وقت ها اینجوری هستم.... توی نخ بیرون از اتوبوسم.... ولی جای ثابت ندارم.....یعنی دست من نیست توی واحد..... من هم باید دید داشته باشم روی سوژه ..... و گر نه جام را سریع عوض میکنم!!....

بعضی دردها انقدر که توانایی نوشته شدن دارند، توانایی شنیده شدن ندارند ..

اوم راسی چه بنامم تور ا

چه راست گفتی!!!!!..... مرا..... مرا بنام مسافر خط واحد 89....
راستی اسم میخواهی چکار؟؟؟؟؟

خواستم صدایت کنم ..عادتم اینه

اگر نمی خواهی نگو ..ولی من سختمه صدات بزنم مسافر خط فلان

خب بگو مسافر.... خوب است؟ ....دوستش میداریم....

مداد گلی 12 آبان 1389 ساعت 08:12 ب.ظ http://medad-goli.blogfa.com

نوشتن شب ها و روز ها فرقش از این جاست تا آن جا. یعنی فرقش یک چیزی تو مایه های فرق مو های بلند من و می های چند میلیمتری تو می شود...

خب من هم شب ها بی اندازه مینوشتم.....یعنی شب زیست بودم ..... ولی الان نه!.... به هر حال فرق دارد !.....

سلام
منم همشهری داستان خریدم.
امضا: یک چشم و هم چشم!
پ.ن: تا حالا نخونده بودمش!
امضا: یک آدم صادق!
تو چرا نمی نویسی؟

سلام.... عجب آدم صادقی!!!!.... من زیاد حال و حوصله ندارم.....

بلانش 18 آبان 1389 ساعت 10:54 ق.ظ

هی....دلم تنگ است....می فهمی؟

منظورت همان دلتنگی است که من بدجوری گرفتارش شدم!!!!! همان که همه ی خاطره ها را جلوی چشم هام جلو و عقب میکند؟!؟!؟.... بد جوری بی حالم !!!بدجوری دل تنگم !!!

بلانش 18 آبان 1389 ساعت 12:23 ب.ظ

هم از این دلتنگی ها
هم دلم برای کسی تنگ است که یک هفته سوار خط واحد نشده...فکر کنم موهایت حالا بلند تر است....می بینی..همه اعتراض می کنن که چرا سر نمی زنم بهشان یا برایشان نمی نویسم...و من هی می آیم اینجا....که برایت بنویسم....دلم برایت تنگ شده بود...می دانم که می فهمی...مگر نه؟

یک 2 و 3 میلیمتری بلند تر شده!!.... همه اعتزاض میکنند!!خوب بکنند!!! مگر آنها خط واحدشان را به اسم تو سند زدند؟!؟!.... من که خوب میفهمم!!.... تو هم فهمیدی حال من چجوریه؟مگر نه؟

بلانش 18 آبان 1389 ساعت 12:53 ب.ظ

می فهمم....یک فهم غم انگیز و خوشحال کننده است...غمش چون حالمان ابریست..شایدش چون هر دومی فهمیم حال همدیگر را با این کیلومتر فاصله ها...می دانی چیز دیگر را هم فهمیدم...برای فهمیدن برا لمس کردن افکار دور و نزدیک ملاک نیست....

حال ابری خوب نیست....نیابد بماند.... من که باید یک جوری دکش کنم!!! کدام کیلومترها !!!!من که کیلومتری نمیبینم؟؟.... راستی من که نمیدانم کدام شهر است که بلانش دارد ! مگر تو میدانی کدام شهر است که مسافر خط واحد 89 دارد؟؟؟؟؟؟...

بلاش 19 آبان 1389 ساعت 01:26 ب.ظ

ممنون که حرفمان را گوش دادی این کامنت بالا را نشان ندادی...هاه..خوش باشید

خوب نفهمیدم منظورت را رفیق....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد