خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

____ایستگاه سی و هفتم

این روزها هوا خوب است.....یعنی از آلودگی خبری نیست..... وضع خواب و خوراک هم خوب است....یعنی هم خوب غذا میخورم وهم به اندازه ی چهار تا آدم الاف و بیکار میخوابم..... ولی این روزها رابط بین کله و دستهام ایراد کرده....حالا دقیقا نمیدانم این رابط چه شکلی است و با چه مشخصاتی..... شاید یک چیزی تو مایه های فیش یو اس بی باشد که اتصالی کرده !..... خب  یعنی همین که مینشینم پای نوشتن هوا که بد میشود هیچ, خواب و خوراک هم افتضاح میشود..... یعنی ضعف و بی خوابی میاید سراغم!.....همچین دلم ضعف میرود و چشمهام سیاهی که انگار نه انگار این همه چیز میچپانم توی این شکم صاحب مرده!..... چند روز که چه عرض کنم!.... چند ماهی است یک طرح داستان عینهو کرم پهن پلاناریا توی کله ام وول میخورد..... البته نه اینکه شاهکار ادبی باشد ها!....نه.... ولی تا ننویسی که دست از سرت بر نمیدارد لا کردار.... تا مینشینم و دو دو تا میکنم, میبینم شد سه تا  و من میمانم و چند پاراگراف خط خطی که هیچ هم جلو نمیرود..... دلم میخواهد  بروم و سوار خط واحد بشوم و چرخی بزنم شاید فرجی شد.... ولی گفتم که رابط کله و دستهام ایراد کرده.... اما به قول "علی موذنی" : "ممکن است ماه ها حتی یک جمله هم ننویسی ,اما نوشتن که فقط روی کاغذ اتفاق نمی افتد"!....  


پی نوشت: به هر حال من یکی که امیدوارم این فیش یو اس بی رابط بین کله و دست هام هر چه زودتر درست بشود ..... آخر یکهو دیدی یک غده ای چیزی بین کله و دستهام بیرون زد!....آنوقت است که دکتر و متخصص هم نمیتواند تشخیص بدهند این غده چی هست ..... حتما هم ربطش میدهند به سردی مزاج وچای نبات تجویز میکنند!..... حالا من هر چه زور بزنم و بگویم این غده همان طرح داستان است که عینهو کرم پهن پلاناریا توی کله ام وول میخورد به خرج کسی نمیرود که نمیرود!..... حتما هم آخر سر کارم به تیمارستان و این ها میکشد....نه..... مثل اینکه موضوع جدی شد!.... فردا یادم باشد یک نظری ,نیازی ,چیزی بکنم برای این فیش یو اس بی!.....

نظرات 3 + ارسال نظر

اولش سخته مهم اینه که شروعش کنی حالا منی که دارم اینو به تو می گم انگار خودم یک قطار داستان نوشته م.. باز تو خوبه یه طرحی توی سرت وول می خوره مثل اوون کرم اسم سخته من که حسرت یک طرح هم به دلم مونده...

حالا خوب است چند بار باشد که برای این طرح شروع کرده باشم؟!.... ولی میگوم که نمیاید لا مصب!..... شاید هنوز وقتش نشده!.... ولی خدا را چه دیدی شاید مثل امروز که نشستم و نیم ساعتی "کرم پهن پلاناریا " را برای همشهری داستان نوشتم و فرستادم این هم جور شد و آمد و یک هفته ای نوشتمش.....

مداد گلی 29 آذر 1389 ساعت 09:30 ب.ظ http://medad-goli.blogfa.com

طرح داستانه که میاید باید زود بکشی اش بیرون. که اتفاقا نوشتن فقط روی کاغذ است. یعنی روی کاغد که می آید یک چیز دیگری می شود. وقتی هم که ننویسی اش همین طور کم کم سرد می شود. بیات می شود. و حتی غده اش هم بدرد نمی خورد. دکتر می گذارد با سرم چایی نبات! خوب شود.

خب من که روی کاغذ نمینوسم رفیق!.... تایپش میکنم!(البته میدانم که منظورت صرف به نوشتن بود و فرقی نمیکند چه کاغذ باشد چه صفحه ی مانیتور).... ولی زیاد اینجوری شدم که طرح و ایده آمده و نشستم یک ساعتی داستان را نوشتم!....البته داستان کوتاه 700 ,800 کلمه ای منظورم هست ها !..... بعضی وقت ها هم که داستان کوتاه بلند است باید چند ماهی بگردم تا همه چیز درست باشد و آنوقت مینویسمش!..... ولی باز هم توی نوشتن خیلی چیز ها عوض میشود....

گونی........... 28 اردیبهشت 1390 ساعت 11:10 ب.ظ

چقدرغلط املایی داری!!!!!!!!!!!!خب توبروتیمارستان تامنم یه دارالمجانینی مجمع دیوانگانی چیزی بنویسم یکم مفیدبشیم واسه جامعه خداوکیلی پولشم نودبه ده چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟

به اینها نمیگن غلط املایی میگن غلط تایپی!!!!:-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد