خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

____ ایستگاه سی و نهم

شال گردن را دور گردنم محکم کردم..... یقه های کاپشنم را بالا زدم..... دستهام را چپاندم توی جیبم و خودم را توی صندلی مچاله کردم.... از پشت شیشه زل زدم به پیره مردی که توی ایستگاه ایستاده بود و کلی دود راه انداخته بود.... عینکی بود..... بارانی تنش بود..... یک روزنامه هم زده بود زیر بغل....آنچنان پک سنگینی به سیگارش میزد که یک آن بدجوری دلم برای یک نخ سیگار صغف رفت.... خواستم بپرم پایین و دودی بگیرم که پیره مرد ته سیگار را زیر پایش له کرد و سوار شد.... از پله ها که بالا آمد انگاری قلبش از کار افتاده باشد صورتش عینهو گچ سفید شد..... یک راست آمد و کنارم نشست..... امان از دست این پیره مرد ها!..... خب نمیخواستم حرفی بزنم ولی حالا که آمده بود و کنارم نشسته بود حتما شروع میکرد به حرف زدن!.....بی اختیار یاد "کورت ونه گات " افتادم.....ربطش به مصاحبه اش است که توی همشهری داستان خواندم..... ولی..... بعد از اینکه اتوبوس راه افتاد من شروع کردم..... سی و هشت سال بود که سیگار میکشید..... استاد بازنشسته ی دانشگاه بود..... سی پنج سال فلسفه ی غرب کرده بود توی مخ دانشجوهاش..... حرف های "هگل" و "دکارت " و "سارتر" و کلی فیلسوف دیگر..... البته فلسفه برای من از قانون علیت بالاتر نمیرود..... یعنی همان یک کتاب که درباره ی "هرمونوتیک "خواندم برای هفت پشتم بس بود.... ولی پیره مرد خیلی خودمانی بود .... تازه ته لهجه ای هم داشت.... خواستم بپرسم که ..... اصلا به من چه که نهلیست است یا اگزیستانسیالیست یا صرفدار دادائیسم ..... من به سیگارش کار داشتم که میشد فصل مشترک من و او..... پرسیدم که پشیمان نیست ..... از سیگار کشیدن؟..... نبود....فقط هم گفت "نه"..... توی ایستگاه بعدی پیاده شدم..... ده دقیقه ای پیاده تا کتاب فروشی دوستم راه بود..... سیگارم را آتش کردم و راه افتادم.....


پی نوشت: من هم قرار نیست سیگارم را ترک کنم..... و یادم باشد وقتی من هم روزنامه به دست و عینکی شدم اگر کسی توی خط واحد پرسید که پشیمانم فقط بگویم  "نه" ..... فقط "نه".....

نظرات 10 + ارسال نظر

من هم ترک کردم:دی
ما هم دیروز یک صحنه ای توی واحد دیدیم که مشمئز شدیم.. هنوز هم عذاب وجدان داریم که چرا با کیفمان نزدیم توی سر پیرمرده خرفتی که داشت خودش را می چسباند به یک خانم طفلکی ای! این هم شد واحد آخر؟!
صحنه ی تو ولی خیلی روشنفکری و دکارتی بوده.. باز این خیلی بهتر است.. خوش به حال تو..

خب من از آن بد هاش نمینویسم اینجا ...... نمیخواهم فکر شما در مورد خط واحد 89 منحرف بشود..... راستی نزدی توی سر یارو؟

نرگس 7 دی 1389 ساعت 12:50 ب.ظ

ینی آیا ما هم سی سال دیگه ب این سوال پاسخ نه میدیم؟
ینی ما سی سال دیگه هم باید تو این خراب شده باشیم؟
نه من حتی فکرشم آزارم میده که تا پنجاه سالگی عمر کنم!

من که زنده هستم!.....یعنی فیس بوک توی "دس تایم" گفت که تا 75 پنج سالگی زندگی میکنم!..... من که حتما "نه" میگویم رفیق!.....

مداد گلی 7 دی 1389 ساعت 10:57 ب.ظ http://medad-goli.blogfa.com

میدانی اخر سیگاری ماندن و سیگار کشیدن وقتی است که هر روز نتیجه اش را می بینی و هنوز هم برایت جذاب است. جذابیت دارد این کمر باریک سفید رو....

رفیق نتیجه اش را میبینی ترسناک بود ها!!..... ولی چه خوب گفتی..... هر روز برایم جذاب است ....

صبا 8 دی 1389 ساعت 08:45 ق.ظ http://www.naghshonegarsaba.bloghaa.com

خوش به حالت که اینقدر مطمئنی... من اما هرگز امتحانش نکردم... منظورم نه گفتن نیست ها ، سیگار کشیدن است

مطمئن نبودم..... مطمئن شدم..... در مورد امتحان نکردن هم حرفی ندارم....

بلانش 9 دی 1389 ساعت 11:07 ق.ظ

گفته بودم که...من جوان ناباب بودم...زود سراغ دودو دم رفتم...حالا هی ترک می کنم..هی بر می گردم...اما کمتر شده...می دانی چرا..چون مامان بیشترخانه نشین شده

هی پسر..خط واحد..فقط خط واحد تو

خب این رفت و برگشت ها کلی مزه دارد رفیق.... قربانت .... زیاد قربانت....

نرگس 13 دی 1389 ساعت 05:20 ب.ظ

مسافر؟؟؟
خوبی؟
نیستی!
اینکه گفتی تصادف کردی باعث نگرانیم شده وو تاخیرت تو نوشتنو میذارم ب حساب خوب نبودنت!
امیدوارم خوب نبودنت دلیل ننوشتنت نباشه.

رفیق من که تازه آپ کردم!.....تصادف هم کردم..... ولی نپرسیدی با چی!؟!؟..... خوب هم هستم..... ولی گفتم که !.....رابط بین کله و دست هام ایراد کرده..... هنوز هم درست نشده لا کردار..... باز هم به مرام تو رفیق که حد اقل حالم را میپرسی!......

نرگس 15 دی 1389 ساعت 12:45 ب.ظ

نپرسیدم با چی چون گفتم حتما اگر توضیح بیشتری میخواستی خودت میدادی.
نپرسیدم چون فک کردم نمیخوای بیشتر ازاین کسی بدونه
دلیل نپرسیدنم بی اهمیتی نبوده.
تازه؟؟؟؟
اصولا ۳-۴روز یه بار آپ میکردی الان بعد از یه هفته اپیدی ماهم نگران شدیم.
تصادفتم مزید بر علت شد که بیشتر نگران شیم.

حق همیشه با مشتری است..... من عذر خواهی میکنم رفیق.... از این به بعد سعی میکنم زودتر آپ کنم.....

مداد گلی 16 دی 1389 ساعت 08:42 ب.ظ http://medad-goli.blogfa.com

الان یادم آمد که بیایم بژویم این نیتجه اش را میبینی ترسناک نیست. ترس هم داشته باشد برای من است که هی نتیجه اش را میبینم. تو چشمهات را ببند و....

خانم دکتر بی خیال ترس و اینها.... خب من فقط چشمم را به این خاطر میبندم که حسش بیشتر بشود!..... وگرنه از ترس نیست!.....در جریان حس و اینهاش که هستی رفیق؟!....

بانوی اجاره ای 21 اردیبهشت 1390 ساعت 05:53 ب.ظ http://wf.blogfa.com/

خوب می نویسی

آشنا میزنی از یک جاهایی....

گونی........... 28 اردیبهشت 1390 ساعت 10:59 ب.ظ

............من به سیگارش کارداشتم که میشدفصل مشترک من و او......................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد