چند مدتی بود که توی خط واحد"رابطه ها" بد جوری توی چشمم بود.... رابطه ی بین در و دکمه.... رابطه ی بین صندلی و مسافر.... رابطه ی بین پنجره و هوا.... رابطه ی بین فرمان و چرخ اتوبوس.... رابطه ی دست و دست ..... رابطه ی چشم و چشم.....نشسته بودم و به قول و قرار ها م فکر میکردم.... قول و قرارهایی که با خودم گذاشتم و بعد هم به او گفتم.... دست دادن ممنوع..... حتی یکهو به هم خوردن هم ممنوع..... چشم تو چشم هم نداریم..... نفسم را بیرون دادم و چشم هام رفت توی سقف و میله های اتوبوس..... رفتم توی فکر اینکه پرسیده بود چرا؟.... که این قول و قرار ها برای چیست؟..... گفته بودمش برای خراب نکردن توست..... گفته بودمش که من دوست دارم تشنه باشم و آب جلوی چشم هام روی زمین برقصد.... گفته بودمش که تشنه تر شدن را دوست دارم....که تشنه تر بودن نگهم میدارد..... نگهم میدارد توی لحظه ها ..... توی زندگی..... که زندگی توی لحظه هاست برای من ..... نه آینده..... نه گذشته .....
فقط لحظه ها .....
پی نوشت : ولی......
دست دادن ممنوع
یهو ب هم خوردن ممنوع
من اصلا اعصاب این باید نبایدا رو تو رابطم ندارم
دستور دادن ممنوع!!!
خب رفیق این باید و نباید ها برای من بود..... تو هر جور راحتی باش.... هر جوری که خرابش نکنی!....
نمیشه گف این باید نبایدا فقط واسه من بود.
تو رابطه من معنا نداره
ما مهمه.
من داشتم همچین رابطه ای.
اینجوری حرف نزن
اینو نگو
اینکارو نکن
اون کارو بکن
قابل تحمل نیس مگر اینکه دوس داشتنی در کار باشه و گذشتی ک ب دنبال اون دوس داشتنه میاد.
میدونی نظری ک دادم با پیش زمینه ی فکری بود ینی بلافاصله یاد خودم افتادمو با حرص کامنت گذاشتم.اما الان نرمالمو این حرفارو میزنم.
درمورد رابطه ای ک تو حرفشو میزنی نمیخوام حرف بزنما.حرف من درمورد کلیه ی روابطیه ک پایش باید ونبایده.
این حرصی که میگی کاملا مشخص بود.... رفیق من که گفتم قول و قرار ها برای خودم بود.... بیشتر هم برای خودم نگهش میدارم....
زندگی خلاصه شده در بایدها و نبایدها
اما وقتی عشق باشه
چشمها بسته میشه و فقط دله
دیگه نه بایدی هست و نه نبایدی
اما تشنه بودن خیلی خوبه
و به نظر من عشق با تشنگی قشنگه و عشق میشه
آنقدر که تشنگیت از جسم بگذره و به روح برسه
همین...
این ها نه باید بود برای او و نه نباید برای من.... خواستنی کردن چیزی بود که نمیخواهم تمام شود.... چیزی که اینقدر قشنگ است میخواهم نگهش دارم .... حالا اینها را بگذار به حساب نگه دارنده....
راستش را بخواهی از خواندن این ایستگتخ روی سرم شاخ در آمد. می دانی که چرا؟ می دانی که تا حالا نشنیده بودم همچین واقعیتی را از هیچ مذکری. می دانی؟
این که ادم را نگه دارد یک چیز... و هوای گرفتن دستهاش یک چیز. هزار بار که گرفته باشیش ,وقتی تمام شد, حسرت تمام شدنش را نداری.
خب راستش خودم هم یم کم جا خوردم از خودم!!.... میدانی که؟!!؟؟.... ولی چیزی را که دوست داری هیچوقت تمام نشود پس نگران حسرت خوردنش نیستی....
لحظه ها را دریاب...همین لحظه ها خودش میشه گذشته....خودش می شه آینده..
هی رفیق کجایییییی؟!؟!.... لحظه هام را همیشه سخت چسبیدم.... همین هم شد که هیچوقت حسرت نخوردم....
سلام خط واحد جان..
از نمایشگاه ت خبری نیست فعلا؟
نمی دونم این پستت چرا منو یاد فیلم ؛ساعت ها: انداخت... شاید به خاطر آخرش بود:فقط لحظه ها... مثلِ ؛ساعت ها؛...
سلام خروشچف جان.... نمایشگاه را که گفتم برای بعد از عید و یا شاید تابستان باشد..... من که کاری به ساعت ها نداشتم ولی ..... خب ساعت ها برای تو من هم توی همان لحظه ها میمانم.....
باغبانی پیرم که به غیر از گلها از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند عده ای کور و کرند
معذرت می خواهم عده ای نیز خرند
دلم از این همه بد می گیرد
و چه خوب که آدمی می میرد
(به یاد او که می گفت:پندار نیک *گفتار نیک* کردار نیک)
مرسی رفیق
اگر بدانی چه روزهایی را گذراندم...هنوز هم نتوانستم....دلم تنگ شده...برای کامنت گذاشتنهایمان..برای هستی هستم هایمان...چه شد؟؟؟چه شد رفیق؟؟؟کجاست ان روزها
کاش آن شب به همان هستم هستی ها راضی میشدیم و بی خیال مسنجر میشدیم..... کاش همان مسافر مانده بودم!!.... ولی تو باشی و من باشم و تنهایی حتما باز هم میشود..... میشود رفیق.... یک دو هفته زمان بگذرد میشود.... قول میدهم من بشوم..... تو هم باش....