دیروز با بلانش رفتیم پیاده روی....بعدش هم رفتیم واحد سواری.... قبلش یک توضیحی بدهم !..... بلانش دوستم است ..... باعث و بانی این وبلاگ هم اوست!.... آخر من که مسافر خط واحد 89 نبودم! ....من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس میارزید!!!(این جمله از شخص دیگری بود !البته نمیدانم کیست!!)..... بماند که چطور شد بلانش را توی انتخابات وبلاگستان پیدا کردم..... نه! راستی توی وبلاگ "کیارنگ علایی "بود که پیدا شد!..... البته گم نشده بود ها ..... من ندیده بودمش..... نه اینکه فرانسه میخوانم اسم فرانسویش پرید توی چشمم.....بلانش!.... بانوی سفید.... از این ها که بگذریم میرسیم به روزی که من شدم مسافر خط واحد 89 .... همین تازگی ها بود....شاید شما یادتان نیاید..... ولی درست همین جا روی همین کاناپه ی توی اتاقم نشسته بودم و داشتم وبلاگ بلانش را میخواندم..... موزیک وبلاگ بلانش هم هی تکرار میشد.... یک آن چشم هام را بستم..... سوار خط واحد بودم و همراه هر کلمه هم کلاویه ای.... صدای باران هم میامد..... چشم ها را باز کردم .... توی خط واحدبودم!.....روی صندلی اتوبوس!.... شیشه ها ی اتوبوس هم پر از رد آب بود..... حسابی حال کرده بودم..... ذوق میکردم و بالا و پایین میپریدم..... آن هم وسط اتوبوس!..... از آن به بعد هر وقت میخواستم سوار خط واحد 89 بشوم اول باید موزیک وبلاگ بلانش را گوش میدادم..... ده بار .... صد بار ..... هزار بار تکرار میشد..... من هم روی صندلی واحد جنب نمیخوردم..... همراه هر کلمه هم کلاویه ای بود ..... دستهام با ریتم کلاویه ها کلمه ای مینوشت..... هی مینوشت..... البته هنوز هم مینویسد..... روی همین صندلی.....همین جا.....
راستی بلانش خیلی شبیه آن دختری بود که یک روز توی خط واحد دیدم..... همان که بدجوری نگاه هامان گیر کرده بود به هم ..... همان که خواندنش بد جوری رفته بود روی مخم..... همان که شاید اصلا به من و فکر هام فکر نکرد!..... ای بابا.... همان دختری که توی پست های قبلی نوشته بودمش!!.... خب کجا بودیم..... آهان !.... دیروز با همین دوستم بلانش رفتیم پیاده روی..... کلی راه رفتیم..... به اندازه ی کلی پیاده روی.... تازه بعدش هم با خط واحد برگشتیم..... خلاصه کلی خوش گذشت.... جای شما خالی....
پی نوشت:دیروز کلی سر حال آمدم !..... ممنون بلانش بابت پیاده روی.....
چقدر زیبا به تصویر کشیدی ...کیارنگ علایی همیشه برایم خوش شانسی داشت...این بار خوش شانسی من دوستی با تو بود مسافر خان....حسابی مرا بردی به حال و هوای قدم زدن و واحد سواری...چقدر حالا حالم خوب است....خیلی خوب است..مرسی برای این همه انرژی
همه اش برای تو .... همه ی خوبی ها.... من هم دیروز حسابی حال کردم.... زیاده قربانت....
.....
قشنگ بود...
حس نوشته ات را می گویم
قربانت دوست عزیز....
بلانش تاثیر داشته توی زندگیت ها! منم می خونمش
بله !! تاثیر داشته در زندگیم....دوست خوبی است....خوب کاری میکنی که میخوانیش....
سلام دوست قدیمی نه چندان!
خیلی دوست دارم که یه دوست اینطوری داشته باشم. که هر وقت بخوامش باشه. البته من از واحد سواری زیاد دل خوشی ندارم! ولی قدم زدم زدن رو دوست دارم... ای کاش... ولی چه خالی بی پایانی!
سلام....خوب بگرد پیدا میشود!!.....فقط یک کمی نگاهت را تیز تر کن!!!....شاید همان کنار دستت هم باشد از این دوست ها!..... دل خوشی نداری یا خاطره ی خوشی؟!؟!؟.... قدم زدن هم کلی خوب است آن هم با دوستی مثل بلانش!!....
راستی من راونا ام نه روونا!
خوب منم دلم قدم زدن با یه دوست خواست...
خوب این همه دوست.... دست دست نکن و زود به یکی بگو تا با هم قدم بزنید!
...
آمدم که گفته باشم از کویرت یادت باشه یک مشت شن بیاوری با خنکی شب هاش و یک نمای پر از ستاره هاش توی ذهنت...
نمی دانی این بغض لعنتی امشب با من چه می کند...
تو هم که از قدم زدن با یک دوست گفته ای...
آخ!
بغض خفه ام کرد
من نمیدانم....چندروزی بود خالی کرد ه بودم از خودم.....این نفس صاحب مرده هم که گیر کرده بود توی گلویم.....همین الان با پست یکی از دوستهام راحت شدم.....همین دوستم بلانش.... البته با ناراحتی راحت شدم.....باور کن اگر فقط یک شب دانستن من کفاف بدهد همین امشب است برای فهمیدن بغض تو!....
منم بلانش میخوام
یعنی دلت همین بلانش ما را میخواهد یا یکی مثل آن ؟
نه همین
به جان خودم آی کیوی من در حد جلبک دریایی یا اسفنج دریایی است.... نه همین را یک کم توضیح میدهی؟!....
اصلاح میشود!.... الان فهمیدم این نظر برای کدام پست است!....خوب این یکی که برای من است! ..... به هیچ کس هم نمیدمش!....بله!...
پس زیادی مواظبش باش
من مواظبش هستم!.... ولی خب تو هم گریه نکن!...