حالا مگر میشود ..... مگر بعد از این همه لحظه های دوست داشتن میشود کشید زیر همه چیز و گذاشت رفت..... حتی اگر به او هم فکر نکنم که میکنم و بد جوری هم میکنم..... به خودم شک میکنم.....به اینکه مرامم مرام نبوده و مرد بودنم نا مرد بوده......پنجره ی یاهو مسنجر باز است و دارم از پشت نوشته هاش حرص بغضش را توی کلمات میبینم ..... آنجا به روی خودم نمیاورم که اینجا چه خبر است..... ولی .....اینجا دماغم را بالا میکشم و شوری اشکم را مزه میکنم.....پیشتر هم گفته بودم.....گفته بودم که برای ماندن هیچگاه بهانه ای لازم نیست و برای رفتن هزاران قصه ی نگفتنی است..... اما سکوت به اجبار این قصه ی نگفته راه نفس کشیدنم را بسته ..... نشسته ام گوشه ی اتاق و باز هم کشدار نفس میکشم..... پشت سر هم سیگار آتش میکنم و گلوی خشکم را تشنه تر میکنم.....خاطره ی همه ی ماه ها ..... همه ی روزها و همه ی ساعت های سپری شده ی نزدیک مثل سیل خراب میشود روی سرم..... تازه خاطرم میاید که همه ی "اولین هایم " با او بوده..... نفسم میگرد..... زیر آن همه فکر و خیال گیر کرده ام و نفسم بالا نمیاید.... یک جوری که خودم هم ترس برم میدارد مینویسم کلا تمام و چشمم گیر میکند روی تمامی که ترس دارد ..... گوشه ی اتاق نشسته ام..... بالشم را بغل میکنم و مچاله میشوم توی خودم..... این تا آخر خودت را باید جور دیگری به خودم ثابت کنم..... وگرنه به خودم شک میکنم.... به این خودی که دوست دارد دوست داشتن را ..... یک آن تمام وجودم میخواهد لو بدهد این هایی که گفتم و نتیجه اش شده بود خستگی و دلزدگی از او بهانه است..... بهانه ای که پشتش یک دنیا خواستن اوست..... خواستنی که مانده پشت یک قصه ی نگفته ی من.....حالا حال او به کنار که دلم میخواست تمام شده باشم وقتی جواب کلا تمام مرا داد....ولی.... به خودم باید ثابت میکردم.... خودم را به خودم باید ثابت میکردم.....این خودی که لحظه های دوست داشتن را با هیج لحظه ای برابر نمیکند....دستم شل میشود..... دلم و دستم مرا لو میدهند..... توی یک لحظه که دوست داشتن او میشود همه ی خواستنم ..... یک کلمه مینویسم و میمانم توی ادامه اش..... ولی.....لحظه ای دیگر میشود و باز هم دست و دلم میخواند که مرا لو بدهند..... نفسم سبک شده..... یک جوری که انگار میخواهد همه ی اکسیژن هوای اتاق را یک جا بکشد داخل ریه هام..... دوست دارم لحظه های دوست داشتن او را کشدار کنم..... کشدار به اندازه ی تمام نفس های زندگیم......
پی نوشت: اگر تا به حال هیچ چیز را به هیچ کس ثابت نکرده بودم این خودم را که دوست دارد لحظه های دوست داشتن را به خودم ثابت کردم.....و چه خوب است حال این خود من....
گویا سخت بوده این ثابت کردن اما نتیجه اش که خوب بوده حداقل نفس هایت دیگر کش دار نیست...
رفیق سخت بود ها!!.....سخت.... ولی خوب خوبیش همین است که الان نفسم راحت شده.....
حرف بزنیم؟
حرف بزنیم....رفیق....ر....ف....ی.....ق.....
سلام.
کاش خیلی ها می توانستند خودشان را به خودشان ثابت کنند
شاید دیگر این همه دوست داشتناهای بغض آلود نبود
علیک سلام..... چه خوب بود رفیق اگر اینطور بود....
خواندن درد تجربه شده... هیچی ننویسم ...
دردش خوب بود رفیق.....خوب....
نمیدانم چرا باز یاد تمام اندوه هایم افتادم رفیق..
این بار بار چندم است؟لبان شورم را می گویند..
نمیدانم چه بگویم..
اشکهایم که پاک شد..شاید حرفی برای گفتن آمد
چقدر همدرد زیاده چقدر زیاده...
این خوبه یا بد؟ اینکه خیلیا مثل من نفسشون به شماره می افته وختی خاطراتشون شخم میخوره ....
رفیق خوب است.....اگر اینطوری نباشد آدم به خودش شک میکند....
سفری بودم و طبق عادتم سفرهام برای دوستان بلاگی همه عکس میگیرم این دو لینک برای شما گرفته شده ...
برقرار باشی...
http://up.vatandownload.com/images/ttjxh9chsatxt1dxpx40.jpg
http://up.vatandownload.com/images/pytf5nuf9o5djcz0txr.jpg
لطف کردی رفیق....الان میبینم....
خودت هروقت خواستی من هستم...مس دونس ...واسه تو همیشه هستم
زیاده قربانت رفیق.... ولی توی مسنجر که نیستی.... توی وب هم که نمیشود....خط و گوشی را هم که گم کرده ام..... خب....باز هم مرسی رفیق....
اشکم ریخت ...
خیلی...
چه کردی...با ما ...
و چه شباهتی است بین این بودن ها ی این گونگی///
چه خوب میشد که من هم میتوانستم خودم را به خودم ثابت کنم.....
چه اثبات قشنگی....
چه کرددست نوشته ایستگاهی ات با دوست من؛بهش خوندن تو راپیشنهااد دادم؛تمام بوق های خطت راخواند؛جالب بود برایم دوستم نامه ای نوشت؛درنامه اش کلی ازتو گفت و بودنی چون تو؛دروبلاگ گذاشتم متن نامه اورا؛عکس رادیدی؟سوغاتی ات را؛
سلام رفیق....رفیق کلی هم از من نگفت بود ها!
....دیدم رفیق عکسات را....از جشنواره های عکست چه خبر؟....
دوست داشتن چقدر پیچیدست ...
کاش آدم ها با هم حرف می زدند ..کاش سکوت نمی کردند
بله رفیق کاملا حق با توست....
بقیه اش در ذهنش است و پیام هایش به من از مسخ شوندگیشووو این ها ...
جشنواره ..به جشنواره ملی طبیعت ! دپرسشم ...رفتم عکاسی گفت 5 تاش میشه 50 ووو منن ..! یکم برایم زیاد بود این مقدار ...!و نتوانستم شرکت کنم ...
اما امام رضا شرکت کردم ...!
یک فتو رمان !
ولی این جشنواره ی ملی طبیعت جایزه هاش خوب است ها!!....امام رضا را هم حتما بعدا نشانم بده رفیق....موفق باشی....
از کوه پایین می آیی
کوزه در آب می زنی
و من
پایین رودخانه منتظرم
آب تصویری از تو را
با خود بیاورد
آسان نبود ولی ،
رفتم درون پیله تنهایی خودم ،
شاید رها شوم از این همه دردی که می کشم.
حالا؛
فضای پیله ام ،
سرد است و ساکت و خاکستری و تنگ.
اما،
من خواب دیده ام،
طاقت اگر بیاورم
یک روز زخم عمیق روی دلم خوب می شود ...!!!
من خواب دیده ام ،
طاقت اگر بیاورم
یک روز عاقبت پروانه می شوم...!!!
خود بودن سخته کاش بشود خودم بمانم...
رفیق حق داری سخت است....
برای نستعلیق کلی گفتم از شما با اس ام اس و در ف.ی.س.ب.و.ک.............
به قول کسی:
آه که اگر انسان خاطراتش را از یاد می برد چه حیوان خوشبختی بود!
من که خیلی دلم میخواهد حیوان خوشبختی میبودم....
تو را نمیدانم اما گمان نکنم دلت چنین چیزی بخواهد...
دلم میخواهد رفیق....بدجوری هم میخواهد....البته این را تازه فهمیدم که دلم یک همچین چیزی میخواهد....
من همیشه بازنده ام ...نمیگم میخوام یک شبه راه صدساله ...اما خوب همیشه بازنده بودم ...
اما تا زمان ِ این باخت بگذار این بار هم هی ببینمش و فکر کنم متانت درود بر تو ...
از الان بشنوم هیچ است زیاده میبازم ...
رفیق باور کن من هیچ نفهمیدم از این نظرت....
این ثابت شدنه درد هم داشت!!!؟؟؟
شباهت زیادی داشت روزگارم با این نوشته ... فقط ثابت نکردم به خودم ... می ترسم دردناک باشد!!
رفیق لحظه ی دوست داشتنی است....خیلی خوب است....خیلی....
پرسیده بودی کی سرطان دارد تو وان پست منظورم خودم بود که سرطان روح پیدا کرده ام اما پی نوشت ها منظورم مادرم بود که چند سالیست با سرطان همنشین شده است...
امیدوارم هم تو و هم مادرت خوب باشید.....
اوووو به گمانم اشتباه دادم بهت آدرس وب قبلیم رفتی...شرمنده ...
خواهش میکنم....
نیستی ... دلمان تنگ شده ... ۱۰ روزی گذشته انگار ...
هنوز حال این خودِ خودت خوب است ؟
هستم رفیق.....همین امشب....هستم.....منظورم خوب بودن بود ها....
چقدر قشنگ مینویسی رفیق
وقتی خوندم یاد خودم افتادم!!! یاد روزی که خودمو به خودم ثابت
کردم شاید اون روز خیلی چیزامو از دست دادم و دلم شکست
ولی ته ته دلم یه حس خوب بود یه حس که میگفت من وجود دارمو
هستم به نظر من که خیلی زیباس نه؟
منتظرت هستم حتما وقت کردی سری به من بزن
بای بای
رفیق خیلی خوب بود....یک جوری که لحظه ی دوست داشتن را میچشیدی.....
بهانه ای که پشتش یک دنیا خواستن است.....زیبا بود.اگه اجازه بدین لینک کنم.
لطف داری رفیق.....رفاقت که اجازه نمیخواهد....