عاشورای 1390- مشهد
پرده ها را تمام کنار میزنم....چراغ های اتاق را خاموش میکنم....اینطوری روشنی چراغ های شهر بهتر به چشم میاید....هیچ صدای اضافه ای هم نیست که امشب را به هم بزند.... با هر جان کندنی شده کاناپه ی گوشه ی اتاق را میشکم جلو پنجره....لم میدهم و چراغ های منتهی به حرم را دنبال میکنم.... چیزی از گنبد و گلدسته ها پیدا نیست....فقط از روی روشنی زیاد چراغ ها در هواست که میشود فهمید آنجا خبری است....ولی نمیدانم چه خبری که من از آن بی خبرم....توی اتوبوس ، توی راه مشهد که بودم یکی ازاین حرف میزد که امام رضا باید بطلبد تا کسی به زیارتش برود....میگفت هیچ کس بی دعوت آقا به مشهد نمیاید.....ولی من که بعد از 6 سال باز به مشهد آمده ام هنوز گیج نفهمیدن این طلب هستم....هنوز هم نفمیده ام چه خبر است که من از آن بی خبرم....بدنم بی حس بی حس است....حسم خنثی خنثی است.... پارسال همین موقع ها بود که عجیب دلم هوای مشهد کرده بود....عجیت دلم درد و دل میخواست.... آنروزها آنقدر حرف داشتم که از همان جا با صدای بلند سلام کردم....آنقدر بلند که دل خودم لرزید....دلم لرزید و باز هم حرف زدم....از او گفتم....که دیگر نبود....از او که برایم بزرگ بود.... بزرگ به اندازه همه درخت هایی که برای دیدنشان سرم به سقف آسمان خورده بود.....از خودم گفتم....از خودی که آنروزها مینشست پشت میز و کودکانه مینوشت و میخواند....از خودی که بی او نبود.... همان روز همه ی حرف ها مان را با هم زدیم....با صدای بلند.... و وقتی از پشت غبار های دلم..... طلایی رنگ گنبدش درخشید....همه خواب هایم تعبیر شد......
امروز روز رفاقت بود....روز عکاسی با رفقای خوب مشهدی.... و امشب ....آخر یک روز بی حس و حال و خنثی....
پی نوشت: تمام خواب هایم تعبیر شد
وقتی از پشت غبارهای دلم
طلایی رنگ گنبدت درخشید
سلام بر سید خراسان
_ این پست نشانه ی بارز یک حس خنثی است.....نوشتم که هیچ وقت 15 آذر 1390 را فراموش نکنم.....همین....
تا باشد خواب هایی که تعبیر میشوند :)
هر طور که حساب میکنم نمیتوانم خنثی حسابش کنم...
به شهر ما خوش اومدین:)
زیاده قربانت رفیق:)
یکی از جاهای خوبش همان خاطره ی نوار سبز بود و راننده تاکسی.
به تعبیر خواب هیت هم حسادت می کنم رفیق جان. زیاد.
با وجود همین حس و حال خنثی...خوش به حالت است مسافر...
زیاده قربانت رفیق....شاید حق با تو باشد.....گفتم شاید!!!....
با احساس مینویسی دوست عزیز، خیلی وقته این وبلاگ رو دنبال میکنم.
موفق باشی
زیاده قربانت رفیق....
درشهر من بکارت .....!
همان کاغذ نقره ای رنگ داخل پاکت سیگاراست .......!
پاره که شود هر کس حوسی میکند به تو دست درازی کند
باید برای سوختن وتمام شدن اماده باشی
به زودی دور می اندازنت حتی همان کسی که بسته را خودش باز کرده.....!
خیلی خوب بود
یه انتقاد سازنده هم بگم !؟
یا چشای من ضعیف شده یا فونتش یه اپسیلون ریز بود
زیاده قربانت رفیق.....دیگه این فونت رسمی شده ی اینجاست.....باید ببخشید.....
من همیشه وقتی میخوام برم مشهد میگم وقتی رسیدم کلی دعا می کنم و راز و نیاز!ولی وقتی میرسم فقط میتونم بگم متشکرم که گفتی بیام!
خودمم میدونم زیاده رفیق!!
نیستی چرا رفیق؟
هستم ولی به خودم هم نمی رسم!!!!
آمدیم ، نبودید ، رفتیم
شرمنده کردی رفیق....
کم پیدایی رفیق خوبی؟
حس و حالش باشد هستم رفیق....