هر روز به این امید از خواب بیدار می شوم که .... امروز همان کار بزرگی که مخصوص تو است را می کنی.....امروز آن شخصیتی که هیچ کس تا به حال از او حرفی نزده را تو می نویسی.... امروز آن عکس هایی که تا به حال هیچکس نگرفته را تو ثبت می کنی.... امروز تو با همه ی دنیا فرق می کنی....اما.... همین که بعد از خواب دست و صورتم را آب کش کنم و توی اینه این حرف ها را زیر گوشم بگویم .... همین که از در خانه بیرون بزنم و شهر با این همه دغدغه خراب شود روی سرم، همه چیز تمام می شود..... با آدم ها که حرف می زنم حالم عجیب به هم می خورد از اینکه چطور توی "عامه پسند" ها دارم غرق می شوم.... چطور نرخ دلار و افزایش قیمت ها شده نقل دهانم..... هر لحظه از روز که جایی ساکن شوم به خودم بلند یاد آور می شوم که خوب نگاه کن.... خوب گوش کن.... خوب فکر کن....خوب تصور کن.... خوب با خودت حرف بزن.... خوب پیش خودت داستان سر هم کن.... اما.... آخر شب هم بعد از آب کش کردن دست و صورتم و نگاه کردن توی آینه می بینم که نشد.... می بینم که زمان دارد از من رد می شود و من بیشتر از این برای انجام آن کار بزرگی که مخصوص من است وقت ندارم.... دلهره و اضطراب راه نفس کشیدنم را تنگ کرده و آنقدر هم نترس نیستم که یک لوله بردارم و راهش را از گلویم باز کنم.... اصلا ببین کارم به کجا کشیده که برای نشان دادن حال این روزهام کلمه کم دارم.....
لابد خوب نگاه نکرده ای...گوش نکرده ای...فکر نکرده ای...تصور نکرده ای...خوب با خودت حرف نزده ای...پیش خودت داستان سر هم نکرده ای...
گمانم مشکل از خوب انجام نگرفتن این فعل ها باشد...که شب ها توی آینه می بینی که نشده...
گاهی کلمه ها خاک بر سر می شوند موقع بیان بعضی چیزها...
رفیق همه ی این کارها را کرده ام....خوب کرده ام.... اما با خودم خوب خلوت نکرده بودم....البته از آن نوع خلوت هایی که "هایدگر " می گویدها....حالا بماند بقیه اش....آخ که آدم می خواهد خودش را بکشد از اینکه نمی تواند بگوید چه مرگش است....
آه ای زندگی گله ای مدرن
رفیق نفهمیدم که گِله مد نظر یود یا گَله !!!
این روز ها همه دچار این درد اند... روزمرگی اپیدمی شده
و چه درد مزخرفی است رفیق....از آنها که هیچ راه درست و درمانی ندارد....
خوب باش
میشود از دلار و گران شدن اجناس و تورم و... حرف زد
میشود حتی فحش داد
اما بااین حال میشود خوب بود
این روزها اگر خوب باشی یعنی معرکه ای
یعنی کولاک کرده ای
من هم همه ی زورم را می زنم ولی.... باز هم هر روز به همان کار بزرگ فکر می کنم.....زیاد....
چه ابله!!!!!... اندکی عقلانیت برایت آرزومندم پسرک کودن...
درود نظرت در مورد پست اخرم برام مهمه منتظرم
...
?
کجایی؟
نیستی؟!
دنبال زندگی....
بارم باید خدارو شکر کنی!
این خیلی خوبه که هر روز رو یا امید انجامش بیدار میشی!
این یعنی سعی داری میکنی که مثل خیلیا فرو نری...
پس ادامه بده و توکل کن به اون...
مطمئن باش همین که درگیرشی یعنی از خیلیا جلوتری...
فقط امیدتو از دست نده!
راستی سلام !
بازم میام.
خداحافظ!
جوابی درست و حسابی ندارم....ولی امیدوارم هنوز....
نیستی ها رفیق...سایه ات سنگین شده چرا؟
من!... این روزها حتی خودم نیستم.... چه برسد به اینکه سایه داشته باشم....
خب... فعلا میشود امیدوار بود به وضعی که داری.. که چندین روز و شاید هم هر روز با این امید.. با یک ارزو از خواب برمیخیزی... میدانی که.. همین امیدها هستند جهت میدهند به آدم!!! من که خیلی وقت میشود مسیرم مستقیم است رفیق...!!
چقدر خوب... مستقیم باشی همیشه....
رفیــــــــــق...!
جانم رفیق؟!؟!