خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

____ایستگاه سی و دوم

همین امشب همه دلگیر بودند....همین امشب همه به دانستن بقیه شک کرده بودند.....که نمیدانی این بغض امشب من از همه بد تر است! ..... همین امشب بود که برای بار سوم "inceptione" کریستوفر نولان را تماشا کردم.....همین جوری کم گیر داشتیم با خودمان,این فیلم هم شد قوز بالا قوز....اصلا کدام دنیا واقعی است؟الان خوابم یا بیدار؟..... کدامش من هستم؟.....همان که روی صندلی اتاقم نشسته ,یا همینی که اینجاست روی صندلی اتوبوس؟..... کدام لحظه میشود برای من ؟......کدام قصه قصه ی من است؟.....کدام آدم ها آدم ها زندگی من هستند؟..... شاید من هم مسموم شده ام!..... با ایده ی انکار واقعیت!..... ولی من هم برای بازگشت به حقیقت سوار این خط واحد شدم!..... اما..... این صندلی اتوبوس است که واقعی شده..... نه صندلی اتاقم!..... تنها راه برگشت به حقیقت هم مرگ است!..... 

نظرات 6 + ارسال نظر
بلانش 27 آبان 1389 ساعت 08:56 ق.ظ

غروب بود که گفتند پدرجون مرد...بعد بابا زنگ زد گفتند احیا کردند و زنده شد...۵ دقیقه بعر دوباره زنگ زدندو گفتند تمام کرد...خانه تنها بودم...درو دیوار داشت تکه تکه مرا می خورد...مرا گاز می زد...وسط حال نشستم سحر دخترخاله ام با یلدای کوچک آمدند...آنقدر جیغ کشید که بچه ترسید...آرام بچه را بغل کردم و بردم خواباندم...بالای سرش نشستم و به جیغ و داد انها گوش دادم...تمام این روزها دلم می خواست کسی بود بغلم می کرد..کسی بود که آرامم می کرد...کسی بود که به من دلداری می داد...اما عجیب این روزها تنها بودم مسافر....عجیب تنها بودم.....لمس تنهایی مجازی و غیر مجازی نمی شناسد....خوب لمسم کردی...خوب...مسافر

توی زندگیم هنوز تجربه نکردم از دست دادن نزدیکی را ..... ولی این روزها که حال مادربزرگم زیاد به راه نیست حتی تصور نبودنش سخت است.... همان مادر خانه ی مادر بزرگ را میگویم ها!؟!.....ولی تو هم نگران رفیق روز های کودکیت نباش بلانش .... جایش خوب است!....این روزها داغان بودم بلانش..... پیچیده بودم توی خودم.....مغزم خالی کرده بود.... بلانش باش..... باش بلانش..... میفهمی ؟..... این دنیا واقعی است..... این دنیا و تو را خوب لمس میکنم بلانش.....

مداد گلی 27 آبان 1389 ساعت 01:09 ب.ظ http://medad-goli.blogfa.com

این خالی بودنه را هی با خودم تجربه کردم. خانه که بودم هی توی خودم بیشتر غذق می شدم فکر می کردم بروم همه چیز درست می شود. رفتم. باز هم درست نشد. باز هم توی یک چیزی گم شدم که آخرش هم نفهمیدم راه بیرون امدنش کدام است...
هوای کویر... خال بودنش کار خودش را نکرد رفیق؟

تا حالا فقط 2 ماه از خانه نشینی پاییزی گذشته!..... البته از تابستان که حساب کنی میشود 7 ماه که بیکارم..... توی خانه!.....همین هم هی بیشتر توی خودم غرقم میکند..... من هم دیگر راه این بیرون آمدن را نمیدانم.....شاید سفر .... یک دل کندن و رفتن درست و حسابی.....کویر نرفتم رفیق..... یعنی حالش نبود.....باور میکنی؟!؟!.... گفتی رفیق من هم به عشق رفاقت و لوطی گری نپرسیدم چرا و این نقطه یعنی چه!؟.... پاکش کردم رفیق....

ترگل ترلان 27 آبان 1389 ساعت 04:40 ب.ظ http://targoletarlan.wordpress.com

من اینجا را دوست دارم. حسش را، اتوبوس سواری هاش را. صندلی های اتوبوس و آدم هایش را... اینجا که می آیم نمیدانم خط 89 برایم واقعیت دارد یا 22. اینجا که می آیم گاهی مینشینم روی صندلی کناری ات، زل میزنم به تو، به نگاهایت به فکرهایت ...
.
.
.
جداً کدام اتوبوس، اتوبوس من است؟
این منم که سوار خط 89 شده ام؟
تو من را میبینی؟

برای من این دنیا واقعی است..... خط 89 را میگویم ....خط 22 را من بی خبرم!....من چششم زیاد میچرخد توی خط واحد ..... حتما تو را هم دیده ام....

بلانش 28 آبان 1389 ساعت 11:38 ب.ظ

می فهمم..هستم...یادم هست گفتی اگر باشم تو هم هستی...پس هستم تا تو باشی...۱۰ روزه که هیچ جا نرفتم...نه ۱۱روزه...راستی می دانستی این ژستت جمله ی آشنایی دادر ...اگر حوصله داشتم یکی از اسن ژست های قدیمیم را می فرستم تا شباهتش را بفهمی....کاش امشب بودی کمی حرف می زدیم رفیق..کاش بودی...می فهمی؟

نمیپرسم کدام ژستم را میگویی!....چون دیگر حوصله نمیکنی و یکی از آن ژست های قدیمیت را نمیفرستی!!..... من امشب بودم ..... همه ی شب ها هستم..... همه ی شب ها ..... حالا به نظرت من فهمیده ام؟.....

من این فیلمرو ندیدم ولی دوست دارم ببینم و توهم بزنم که کدوم دنیا راستکیه.. یه جورایی بدم نیست آدم فکر کنه این دنیایی که داره براش انقدر حرص می خوره یه خیال بیش نیست..
جمله ی آخرت خیلی فیلسوفانه بود.. باید در موردش فکر کنم

من هم بد از کلی آن هم به دلیل قطع شدن نت! نشستم پای فیلم دیدن و دلی از ازا(یا عزا یا عذا....) در آوردم .....ولی توی این چهار پنج تایی که فرصت شد و دیدم این یکی شاهکاری بود مثل تمامی فیلم های نولان..... و بعد از سومین بار که دیدمش آنی توهم را زدم.... که نتیجه اش شد این پست..... جمله ی آخر هم فیلم را ببین خودت میفهمی!....

بلانش 29 آبان 1389 ساعت 08:43 ق.ظ

منظورم پست بود...این کی بورد زد ژ....

نه تو نبودی.....دیشب نبودی....

خوب یکی از همان پست ها ی قدیمی را بفرست تا ببینم!.... رفیق من دیشب نت نداشتم!.... یعنی از سر شب نبودم .....ولی باز هم به هر زوری بود آمدم!.....البته از نصفه های شب بود که آمدم!....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد