خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

____ایستگاه شست و پنجم

عاشورای 1390- مشهد


پرده ها را تمام کنار میزنم....چراغ های اتاق را خاموش میکنم....اینطوری روشنی چراغ های شهر بهتر به چشم میاید....هیچ صدای اضافه ای هم نیست که امشب را به هم بزند.... با هر جان کندنی شده کاناپه ی گوشه ی اتاق را میشکم جلو پنجره....لم میدهم و چراغ های منتهی به حرم را دنبال میکنم.... چیزی از گنبد و گلدسته ها پیدا نیست....فقط  از روی روشنی زیاد چراغ ها در هواست که میشود فهمید آنجا خبری است....ولی نمیدانم چه خبری  که من از آن بی خبرم....توی اتوبوس ، توی راه مشهد که بودم یکی ازاین حرف میزد که امام رضا باید بطلبد تا کسی به زیارتش برود....میگفت هیچ کس بی دعوت آقا به مشهد نمیاید.....ولی من  که بعد از 6 سال باز به مشهد آمده ام هنوز گیج نفهمیدن این طلب هستم....هنوز هم نفمیده ام چه خبر است که من از آن بی خبرم....بدنم بی حس بی حس است....حسم خنثی خنثی است.... پارسال همین موقع ها بود که عجیب دلم هوای مشهد کرده بود....عجیت دلم درد و دل میخواست.... آنروزها آنقدر حرف داشتم که از همان جا با صدای بلند سلام کردم....آنقدر بلند که دل خودم لرزید....دلم لرزید و باز هم حرف زدم....از او گفتم....که دیگر نبود....از او که برایم  بزرگ بود.... بزرگ به اندازه همه درخت هایی که برای دیدنشان سرم به سقف آسمان خورده بود.....از خودم گفتم....از خودی که آنروزها مینشست پشت میز و کودکانه مینوشت و میخواند....از خودی که بی او نبود.... همان روز همه ی حرف ها مان را با هم زدیم....با صدای بلند.... و وقتی از پشت غبار های دلم..... طلایی رنگ گنبدش درخشید....همه خواب هایم تعبیر شد......


امروز روز رفاقت بود....روز عکاسی با رفقای خوب مشهدی.... و امشب ....آخر یک روز بی حس و حال و خنثی....


پی نوشت: تمام خواب هایم تعبیر شد

وقتی از پشت غبارهای دلم

طلایی رنگ گنبدت درخشید

سلام بر سید خراسان

_ این پست نشانه ی بارز یک حس خنثی است.....نوشتم که هیچ وقت 15 آذر 1390 را فراموش نکنم.....همین....