خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

____ایستگاه سوم

پیش تر به خودش هم گفته بودم ...من با خیلی ها عاشقیت داشتم...از دختر قصاب همسایه مان که توی کوچه با هم قایم باشک بازی میکردیم گرفته ....تا این آخری ها دوست مجازیم که ندیده یک دل نه صد دل عاشقش شده بودم....ولی همه را خراب کردم...دست نزده پژمرده میشدند... نرسیده دور میشدند... نرفته فتح میشدند... نچشیده بی مزه میشدند... پیش تر به خودش هم گفته بودم دیگر تا آخر فقط خودش... ولی نمیدانم چرا نگفتم که این تا آخر خودش نه آن تا آخر خودت است .... نه این است که مثل دستمال دست مالت کنم و بعد بندازمت دور .... نه اینکه خرابت کنم .... نمیدانم چرا نگفتم .... شاید گفتم و او باز فکر کرد که دارم موضوع را میپیچانم.... من که نپیچاندم ولی او اینهو قرقره سر خود پیچانده شد و بعد هم نه گذاشت نه برداشت هر چه خواست حوالمان کرد ....که من میدانم همه ی شما همینطوری هستید...که اول با احساسات آدم بازی میکنید و سر به زنگاه دست آدم را میگذارید توی پوست گردو... که اصلا تو میدانستی من از خیانت متنفرم .... میخواستی اینجوری مرا دیوانه بکنی....که فکر کردی ....که من محکم تر از اینم که از جغله ای مثل تو بخورم....که بهش بگو....هر هرزه ای که هست.... که بگو خوب کسی را نظر کرده,یکی یه دونه ,عزیز خونه....بگو که ....بغضش ترکید و دیگر نتوانست حرف بزند....هر چه گفتم کسی نیست به خرجش نرفت که نرفت ....شاید نخواست که برود ....ولی من گفتم که تا آخر فقط خودش.... ولی نمیدانم چرا نگفتم این تا آخر خودش نه آن تا آخر خودت است ....

پی نوشت: بادبادک را با اینکه دوست میداری رهایش میکنی تا برود....هر چه دورتر میشود تو دوسترش میداری .... دستمالیش نمیکنی .... رهایش میکنی .....تا دوسترش بداری....

نظرات 2 + ارسال نظر
ماه 31 مرداد 1390 ساعت 03:21 ب.ظ http://tokhodemani.blogsky.com

برای رفتن، همیشه لازم نیست دلیلی باشد که به دنبالش برویم برای ترک همه چیز ... خیلی وقت ها برای نرفتن از زمین و آسمان دلیل میاوریم ... می خواهیم بمانیم ... به هر قیمتی که شده ...
کاش می گفتی ته دلت چیست ... هر چند که از عمر ابن پست تقریبا ۱ سالی می گذرد ... اما انگار بعضی جمله هایش حرف دل من بود ...

برای ماندن هیچگاه بهانه ای لازم نیست و برای رفتن هزاران قصه ی نگفته.....سکوت انتخابی است به اجبار چه برای ماندن و چه برای رفتن.....
ته دلم یک دل تنگ بود..... یک دلی که هر چه داشت را یک جا داد و تمام شد.....ته دلم خالی بود....آنروز ها ......خوب یادم است که زندگیم فقط سکوت برای برای او و حرف هایی که اینجا از دلم سر ریز میکرد....خوب یادم است رفیق.....خوب.....

ماه 31 مرداد 1390 ساعت 05:44 ب.ظ http://tokhodemani.blogsky.com

حرفهایت را خوب می فهمم ... حال و روز دیروزت، حال و روز امروز من ست یک جورهایی ...

خب یعنی تو هم یک داری همان راه دیروز من را میروی؟!....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد