خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

____ایستگاه چهلم

صداش زیاد خوب نبود .... یعنی حسابی خارج میخواند...... سلفژ و اینها را هم گذاشته بود در کوزه و آبش را خورده بود..... ولی ..... سوز داشت صداش ..... همچین هم بالا میخواند و داد میزد که توی ایستگاه همه نگاهش میکردند.... پیره مرد که نه اما موهاش تمام سفید بود..... صورتش ولی زیاد چروک نداشت.....خب زیاد پیر نبود..... ولی پنجاه را شیرین داشت..... سوار اتوبوس که شدیم ردیف کناریم نشست..... با شیرین کاریش توی ایستگاه سه چهار تا رفیق برای خودش دست و پا کرده بود..... به قول خودش جهان گرد بود..... البته با کمک جیب مردم.....همه چیز را هم صلواتی میگرفت..... یعنی یک چیزی میخواند و بعدش میگفت صلوات بفرست و بده در راه خدا..... حالا گیرم پول باشد ,غذا یا بلیط اتوبوس!..... پیره مرد کناریش از کلی چیز های خوب اینجا گفت..... که اگر اینجا هم مثل شهر شما شهردار خوبی داشت الان اینجا به جای تهران پایتخت بود..... که توی مشهد فالوده را به اسم فالوده ی اینجا ظرفی دو هزار تومان میندازند تو پاچه ی مردم..... که حتی توی فرانسه بهترین شرابشان شراب اینجاست ..... بقیه هم که دور برشان نشسته بودند حرف پیر مرد را تایید میکردند..... که اینجا فلان بود و اینجا بهمان بود..... حالا بود و نبودش را کاری نداریم.....آخر من که نبودم ببینم!.... همه میگویند سی سال پیش چطوری بوده!..... که به عبارتی میشود ده سال قبل از تولد من!.... همین که گفت جهانگردم پسر بچه ای که روبروی من نشسته بود گفت :"اگه راست میگی دو چرخه و دوربین و چادر و کوله پشتیت کو؟..... خانم معلممون گفته جهان گردا با اینجور چیزا سفر میکنن!"..... وقتی خواست جواب پسر بچه را بدهد صداش نلرزید..... چشم هاش هم جوری نشد..... بی خیال گفت:" از ما رو دادیم رفت "......


پی نوشت: توی ایستگاه این را میخواند


دلم میخواد به اصفهان برگردم


بازم به اون نصف جهان برگردم


برم اونجا بشینم 


در کنار زایند رود


بخونم از ته دل


ترانه و شعر و سرود


ترانه و شعر و سرود

نظرات 11 + ارسال نظر
خروشچف 15 دی 1389 ساعت 12:02 ب.ظ http://coldplaycoldplay.wordpress.com/

از این خسته رها ا بوده ها... این روزها چقدر آدم شیرازی می بینه.. شیرازی ا زندگی آدم رو برداشتن! بفرما همین توی واحد.. توی ؛بفرمایید شام؛ :دی

رها که نه اسمش غلام بود:ی..... ولی ..... هم رها بود هم خسته...... در مورد بقیه اش هم نظری ندارم.....آخر چقدر از ما خورده اند و برده اند و جیک هم نزده ایم!.... حالا شام چی دارید رفیق؟

خروشچف 15 دی 1389 ساعت 12:03 ب.ظ http://coldplaycoldplay.wordpress.com/

من این جا اومدم دو کیلومتر نوشتم بعد دود شد رفت هوا!
مرگ بر اینترنت داغان!!

مرگ بر دیکتاتور ....مرگ بر اینترنت دیکتاتور..... و کلا مرگ .....:ی

مداد گلی 16 دی 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://medad-goli.blogfa.com

فقط خیال شیرازی بودنت را نداشتم رفیق که این هم بود. عجب چیزی ست این ها. ادم هیچی هم که نداشته باشد می شود کلی باهاش پز داد که من از شهر حافظ و سعدی ام.
اما ما هم کم نداریم. دست بگذارند روی رگ مان می گوییم من از شهر فروسی و عطار و خیامم. و هر چند تای دیگری که بخواهی. حالا درست یکمی محل تولد هاشان از هم دور است. اما اخرش از خطه ی خور آسانند!
دست گذاشتی روی رگ میهن پرستی مشهدانه ام؟ ها؟

خب دیدی که من نه از حافظ گفتم نه از سعدی.... آنها بالفعل شدند و نیازی به تکرار ندارند..... آنقدر بالقوه اینجا زیاد است که نگفته مانده رفیق!!.....راستی مگر خیال چه چیر هایی داشتی روی من؟هان؟.....

... 16 دی 1389 ساعت 11:13 ب.ظ

همه ی نوشته هایت را خواندم
با همه ی احاسیست زندگی کردم
وباز همه چیز در خاطرم زنده شد...
این روزها جای تو خالیست
و تو دم از برگشتن می زنی...

فقط همینمان مانده بود که از این سه نقطه ها اینجا پیدا بشود..... تازه از برگشتن و جای خالی و اینها هم بگوید..... من که سراغ ندارم همچین چیزهایی!....خوش باشی رفیق....

نرگس 18 دی 1389 ساعت 07:17 ب.ظ

میشه به عبارتی ده سال قبل از ب دنیا اومدنه تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!
ینی میخوای بگی بیس سالته؟
مطمئنی تو شمارش اشتبا نکردی؟

تقریب گرفتم رفیق.... حالا یکی دو سال بالا یا پایین فرقی ندارد که!.... نه؟....

صبا 19 دی 1389 ساعت 08:47 ق.ظ http://www.naghshonegarsaba.bloghaa.com

چه خوب...هر شهری برای خودش ماجراها دارد رفیق

بله بله ..... دقیقا ....

نرگس 19 دی 1389 ساعت 06:17 ب.ظ

البته فرق ک داره اما خب فرقش خیلی مهم نیس.
وبلاگایی ک پروفابل ندارن تشخیص سن نویسنده از رو چیزایی ک مینویسه وو دغدغه هاشو نوع نگاهش ب اطرافشه ک صورت میگیره.
تشخیص من 24-25بود که با اون محاسبه ی تو یه کم قاطی پاطی شد.

خب رفیق همان 24 یا 25 برای شما.... ولی دقیقش میشود 21.... حالا زیاد هم مهم نیست ها ولی باید شفاف سازی کرد....

[ بدون نام ] 20 دی 1389 ساعت 07:45 ب.ظ

به ننوشتنت باید قناعت کنیم دیگر. باید بیایم جواب همان کامنت قبلی ام را بدهم. این جوری هاست...
راستش را بگویم. خوشم امد از شجاعتی که پشت گفتن استعداد های بالقوه بود.... و روی تو. خیالی نداشتم باور کن.... یعنی یکمی خیال می کردم باید از هر های شمال باشی....

با ننوشتنم باید قناعت کنی به جواب همان کامنت قبلی یا به ننوشتنم باید عادت کنی رفیق؟!؟!..... گفتم که من اینجا همین که غریبه ام میشوم پسر شجاع.....و روی من ؟!؟!؟!....از هر های ؟!؟!؟!.... این تو تای آخر را اصلا نفهمیدم!....

باران(همون ...) 21 دی 1389 ساعت 10:40 ب.ظ

چرا حرکت نمی کنی؟
چقدر دیگر تا استگاه بعدی مانده؟؟

الان به طور کامل توضیح میدهم رفیق!

نرگس 25 دی 1389 ساعت 11:35 ق.ظ

ببین
الان جا نداره ک من بیام بگم چرا نمینویسی؟
خب عزیز من اگرم رابط بین مخو دستتم عیب کرده لااقل بیا بنویس زنده ایمو یه اعلام وجود بکن ک بفهمیم هنوز هستی!
ای بابا!

من هستم هنوز و غزل هم فکر میکنم!.... خیالت نباشد رفیق به وقتش همچین مینویسم که حال خواندن هم نداشته باشی....

گونی.... 28 اردیبهشت 1390 ساعت 10:56 ب.ظ

حالاهیچ جاپیدانکردی بندال شهرماشدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد