خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

خط واحد 89

و من مسافر این خط واحدم

____ایستگاه پنجاه و ششم

حالا مگر میشود ..... مگر بعد از این همه لحظه های دوست داشتن میشود کشید زیر همه چیز و گذاشت رفت..... حتی اگر به او هم فکر نکنم که میکنم و بد جوری هم میکنم..... به خودم شک میکنم.....به اینکه مرامم مرام نبوده و مرد بودنم نا مرد بوده......پنجره ی یاهو مسنجر باز است و دارم از پشت نوشته هاش حرص بغضش را توی کلمات میبینم ..... آنجا به روی خودم نمیاورم که اینجا چه خبر است..... ولی .....اینجا دماغم را بالا میکشم و شوری اشکم را مزه میکنم.....پیشتر هم گفته بودم.....گفته بودم که برای ماندن هیچگاه بهانه ای لازم نیست و برای رفتن هزاران قصه ی نگفتنی است..... اما سکوت به اجبار این قصه ی نگفته راه نفس کشیدنم را بسته ..... نشسته ام گوشه ی اتاق و باز هم کشدار نفس میکشم..... پشت سر هم سیگار آتش میکنم و گلوی خشکم  را تشنه تر میکنم.....خاطره ی همه ی ماه ها .....  همه ی روزها و همه ی ساعت های سپری شده ی نزدیک مثل سیل خراب میشود روی سرم..... تازه خاطرم میاید که همه ی "اولین هایم " با او بوده..... نفسم میگرد..... زیر آن همه فکر و خیال گیر کرده ام و نفسم بالا نمیاید.... یک جوری که خودم هم ترس برم میدارد مینویسم کلا تمام و چشمم گیر میکند روی تمامی که ترس دارد ..... گوشه ی اتاق نشسته ام..... بالشم را بغل میکنم و مچاله میشوم توی خودم..... این تا آخر خودت را باید جور دیگری به خودم ثابت کنم..... وگرنه به خودم شک میکنم.... به این خودی که دوست دارد دوست داشتن را ..... یک آن تمام وجودم میخواهد لو بدهد این هایی که گفتم و نتیجه اش شده بود خستگی و دلزدگی از او بهانه است..... بهانه ای که پشتش یک دنیا خواستن اوست..... خواستنی که مانده پشت یک قصه ی نگفته ی من.....حالا حال او به کنار که دلم میخواست تمام شده باشم وقتی جواب کلا تمام مرا داد....ولی.... به خودم باید ثابت میکردم.... خودم را به خودم باید ثابت میکردم.....این خودی که لحظه های دوست داشتن را با هیج لحظه ای برابر نمیکند....دستم شل میشود..... دلم و دستم مرا لو میدهند..... توی یک لحظه که دوست داشتن او میشود همه ی خواستنم ..... یک کلمه مینویسم و میمانم توی ادامه اش..... ولی.....لحظه ای دیگر میشود و باز هم دست و دلم میخواند که مرا لو بدهند..... نفسم سبک شده..... یک جوری که انگار میخواهد همه ی اکسیژن هوای اتاق را یک جا بکشد داخل ریه هام..... دوست دارم لحظه های دوست داشتن او را کشدار کنم..... کشدار به اندازه ی تمام نفس های زندگیم......


پی نوشت: اگر تا به حال هیچ چیز را به هیچ کس ثابت نکرده بودم این خودم را که دوست دارد لحظه های دوست داشتن را به خودم ثابت کردم.....و چه خوب است حال این خود من....

نظرات 24 + ارسال نظر
یک بنده ی خدا 2 شهریور 1390 ساعت 11:14 ق.ظ http://1bandeyekhoda.blogfa.com

گویا سخت بوده این ثابت کردن اما نتیجه اش که خوب بوده حداقل نفس هایت دیگر کش دار نیست...

رفیق سخت بود ها!!.....سخت.... ولی خوب خوبیش همین است که الان نفسم راحت شده.....

بلانش 2 شهریور 1390 ساعت 11:28 ق.ظ

حرف بزنیم؟

حرف بزنیم....رفیق....ر....ف....ی.....ق.....

خورشید خانوم 2 شهریور 1390 ساعت 10:37 ب.ظ

سلام.
کاش خیلی ها می توانستند خودشان را به خودشان ثابت کنند
شاید دیگر این همه دوست داشتناهای بغض آلود نبود

علیک سلام..... چه خوب بود رفیق اگر اینطور بود....

مداد گلی 2 شهریور 1390 ساعت 11:56 ب.ظ

خواندن درد تجربه شده... هیچی ننویسم ...

دردش خوب بود رفیق.....خوب....

میراکل 3 شهریور 1390 ساعت 12:46 ق.ظ http://tm67pearly.blogfa.com

نمیدانم چرا باز یاد تمام اندوه هایم افتادم رفیق..
این بار بار چندم است؟لبان شورم را می گویند..
نمیدانم چه بگویم..
اشکهایم که پاک شد..شاید حرفی برای گفتن آمد

نقره 3 شهریور 1390 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.noghre64.blogfa.com

چقدر همدرد زیاده چقدر زیاده...
این خوبه یا بد؟ اینکه خیلیا مثل من نفسشون به شماره می افته وختی خاطراتشون شخم میخوره ....

رفیق خوب است.....اگر اینطوری نباشد آدم به خودش شک میکند....

نستعلیق پسمیستی 3 شهریور 1390 ساعت 09:17 ب.ظ http://www.rayee.blogfa.com

سفری بودم و طبق عادتم سفرهام برای دوستان بلاگی همه عکس میگیرم این دو لینک برای شما گرفته شده ...
برقرار باشی...

http://up.vatandownload.com/images/ttjxh9chsatxt1dxpx40.jpg

http://up.vatandownload.com/images/pytf5nuf9o5djcz0txr.jpg

لطف کردی رفیق....الان میبینم....

بلانش 4 شهریور 1390 ساعت 11:24 ق.ظ

خودت هروقت خواستی من هستم...مس دونس ...واسه تو همیشه هستم

زیاده قربانت رفیق.... ولی توی مسنجر که نیستی.... توی وب هم که نمیشود....خط و گوشی را هم که گم کرده ام..... خب....باز هم مرسی رفیق....

نستعلیق پسمیستی 5 شهریور 1390 ساعت 01:44 ب.ظ http://rayee.blogfa.com

اشکم ریخت ...
خیلی...
چه کردی...با ما ...
و چه شباهتی است بین این بودن ها ی این گونگی///

madieh 5 شهریور 1390 ساعت 02:01 ب.ظ http://delneveshteh-me.blogfa.com

چه خوب میشد که من هم میتوانستم خودم را به خودم ثابت کنم.....
چه اثبات قشنگی....

نستعلیق پسمیستی 8 شهریور 1390 ساعت 03:27 ب.ظ http://doholnavaz.blogfa.com

چه کرددست نوشته ایستگاهی ات با دوست من؛بهش خوندن تو راپیشنهااد دادم؛تمام بوق های خطت راخواند؛جالب بود برایم دوستم نامه ای نوشت؛درنامه اش کلی ازتو گفت و بودنی چون تو؛دروبلاگ گذاشتم متن نامه اورا؛عکس رادیدی؟سوغاتی ات را؛

سلام رفیق....رفیق کلی هم از من نگفت بود ها!....دیدم رفیق عکسات را....از جشنواره های عکست چه خبر؟....

نسیم 9 شهریور 1390 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.maxezaman.blogfa.com

دوست داشتن چقدر پیچیدست ... کاش آدم ها با هم حرف می زدند ..کاش سکوت نمی کردند

بله رفیق کاملا حق با توست....

نستعلیق پسمیستی 11 شهریور 1390 ساعت 02:02 ب.ظ http://www.rayee.blogfa.com

بقیه اش در ذهنش است و پیام هایش به من از مسخ شوندگیشووو این ها ...
جشنواره ..به جشنواره ملی طبیعت ! دپرسشم ...رفتم عکاسی گفت 5 تاش میشه 50 ووو منن ..! یکم برایم زیاد بود این مقدار ...!و نتوانستم شرکت کنم ...
اما امام رضا شرکت کردم ...!
یک فتو رمان !

ولی این جشنواره ی ملی طبیعت جایزه هاش خوب است ها!!....امام رضا را هم حتما بعدا نشانم بده رفیق....موفق باشی....

نقطه سرخط 11 شهریور 1390 ساعت 04:16 ب.ظ http://may42.blogfa.com/

از کوه پایین می آیی
کوزه در آب می زنی
و من
پایین رودخانه منتظرم
آب تصویری از تو را
با خود بیاورد

مارمولک نازی 11 شهریور 1390 ساعت 05:05 ب.ظ http://marmulaknazi.blogfa.com

آسان نبود ولی ،
رفتم درون پیله تنهایی خودم ،
شاید رها شوم از این همه دردی که می کشم.

حالا؛
فضای پیله ام ،
سرد است و ساکت و خاکستری و تنگ.

اما،
من خواب دیده ام،
طاقت اگر بیاورم
یک روز زخم عمیق روی دلم خوب می شود ...!!!



من خواب دیده ام ،
طاقت اگر بیاورم
یک روز عاقبت پروانه می شوم...!!!

خود بودن سخته کاش بشود خودم بمانم...

رفیق حق داری سخت است....

ونوس 11 شهریور 1390 ساعت 06:43 ب.ظ

برای نستعلیق کلی گفتم از شما با اس ام اس و در ف.ی.س.ب.و.ک.............

دیوانه منحصر بفرد 11 شهریور 1390 ساعت 09:37 ب.ظ

به قول کسی:
آه که اگر انسان خاطراتش را از یاد می برد چه حیوان خوشبختی بود!
من که خیلی دلم میخواهد حیوان خوشبختی میبودم....
تو را نمیدانم اما گمان نکنم دلت چنین چیزی بخواهد...

دلم میخواهد رفیق....بدجوری هم میخواهد....البته این را تازه فهمیدم که دلم یک همچین چیزی میخواهد....

نستعلیق پسمیستی 11 شهریور 1390 ساعت 09:47 ب.ظ http://www.rayee.blogfa.com

من همیشه بازنده ام ...نمیگم میخوام یک شبه راه صدساله ...اما خوب همیشه بازنده بودم ...
اما تا زمان ِ این باخت بگذار این بار هم هی ببینمش و فکر کنم متانت درود بر تو ...
از الان بشنوم هیچ است زیاده میبازم ...

رفیق باور کن من هیچ نفهمیدم از این نظرت....

عسل 11 شهریور 1390 ساعت 11:09 ب.ظ http://gorg-mish.blogfa.com

این ثابت شدنه درد هم داشت!!!؟؟؟
شباهت زیادی داشت روزگارم با این نوشته ... فقط ثابت نکردم به خودم ... می ترسم دردناک باشد!!

رفیق لحظه ی دوست داشتنی است....خیلی خوب است....خیلی....

یک بنده ی خدا 12 شهریور 1390 ساعت 06:42 ق.ظ http://1bandeyekhoda.blogfa.com

پرسیده بودی کی سرطان دارد تو وان پست منظورم خودم بود که سرطان روح پیدا کرده ام اما پی نوشت ها منظورم مادرم بود که چند سالیست با سرطان همنشین شده است...

امیدوارم هم تو و هم مادرت خوب باشید.....

نستعلیق پسمیستی 12 شهریور 1390 ساعت 07:44 ب.ظ http://www.rayee.blogfa.com

اوووو به گمانم اشتباه دادم بهت آدرس وب قبلیم رفتی...شرمنده ...

خواهش میکنم....

ماه 12 شهریور 1390 ساعت 08:35 ب.ظ http://tokhodemani.blogsky.com

نیستی ... دلمان تنگ شده ... ۱۰ روزی گذشته انگار ...
هنوز حال این خودِ خودت خوب است ؟

هستم رفیق.....همین امشب....هستم.....منظورم خوب بودن بود ها....

آنی 12 شهریور 1390 ساعت 11:19 ب.ظ http://www.ss-pookide.blogfa.com

چقدر قشنگ مینویسی رفیق
وقتی خوندم یاد خودم افتادم!!! یاد روزی که خودمو به خودم ثابت
کردم شاید اون روز خیلی چیزامو از دست دادم و دلم شکست
ولی ته ته دلم یه حس خوب بود یه حس که میگفت من وجود دارمو
هستم به نظر من که خیلی زیباس نه؟
منتظرت هستم حتما وقت کردی سری به من بزن
بای بای

رفیق خیلی خوب بود....یک جوری که لحظه ی دوست داشتن را میچشیدی.....

نور 13 شهریور 1390 ساعت 01:14 ق.ظ http://www.parchinac.blogfa.com

بهانه ای که پشتش یک دنیا خواستن است.....زیبا بود.اگه اجازه بدین لینک کنم.

لطف داری رفیق.....رفاقت که اجازه نمیخواهد....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد